دو ونیم سالگی دخترم ......
درست زمانی که بین همه اگرها وبایدها وچون وچراها مصمم میشوی
بنشینی وبرسر سجاده مهرش واز خدانام مادر را التماس
کنی....آن زمان است که خدا نعمتش
را.....منتش را..... بر سرت تمام کند ونام زیبای مادر را برازنده
باقی اسمت کند
قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود.یکی می آید که تو به
لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه میکنی وبه ضمانتش وام
مادرانه میگیری ......
به همین تسهیل بی بدیل.... خودرا به میل خودت از دفتر اولویتها
داوطلبانه خط میزنی ویک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی ......
درست مثل مادرت..........
یادم بماند که همه اینها خستگی دارد .....
نگرانی دارد..........
از خود گذشتگی دارد ....این حذف خودها!!!!!!!!!!!!
در خیلی جاهای زندگی سخت است .....گاهی درد دارد ....یادم
باشد تصمیمی که گرفتم تصمیم کبری است وخیلی بزرگ......
اما به همه مادرانگی می ارزد ....نمی ارزد؟
شیرینم من این حس زیبای مادری را به تو مدیونم ...........
عروسک سفیدم سی ماهگیت مبارک..........
اینم عکسهای سی ماهگی عسلم.............
اینم 3 بهمن ویه روز برفی که برای معینه چشم با بابایی اومدی مهد کودک اداره ما...........
اینم نمونه ای از کارهای دستی من ودخترم............
اینم غذاخوری رستوران اداره ما...........
اینم از مراسم دندونی ارمیا جوووون.......
رها....هلیاوملیسا جون..........
اینم شکاری از نی نی مامانی..........