یه تولد خیلی مختصر:
ناز مامان از انجایی که روز تولد شما درست مصادف باساگرد ازدواج ماست دیروز عصر با بابایی به قصد خوردن شام تو رستوران بیرون رفتیم ولی بابایی گفت به نظرت بهتر نیست یه کیک کوچولویی بخریم به همه بگیم بیان ودراین شادی ماسهیم باشن . منم موافقت کردم ورفتیم از تکدرخت یه کیک کوچولو خریدیم به خاله لیلا اینازنگ زدیم وگفتیم اوناهم پاشن بیان خونه مامان جون که خاله نفیسه اینا هم بودن .....
خلاصه ماکه رسیدیم هنوز لیلا اینا نیومده بودن بعد نیم ساعت اومدن کمی شادی کردیم وکیک خوردیم ورها جونم نانای کرد وبقیه ماجرا موند واسه 27 مرداد............
درضمن عموستار زحمت کشیده بود وواست یه سری کتاب شعر خوشگل خریده بود ..دستش درد نکنه........
اینم چندتا ازعکسهاش :
دخترم مثلا میخوادشمع فوت کنه:
عسلم شمع برات خیلی جالب بود چون برای بار اول بود که شمع به این شکلی میدیدی......
اینم هدیه عمو ستار "دستشون درد نکنه"
درهمین جالازمه ازبابایی که همیشه به فکرشادکردن ماست تشکرکنم وبگم:
عزیزترینم سالگرد ازدواجمون مبااارک ..... انشاله که صدسال زنده باشی
" بابای مهربونم یکی شدنتون مبارک"