خاطراتی ازشیرخوردن رهام
رهای من وقتی وابستگیش به شیرخودم زیادبود موقعی که شیر میخوردی یه دست دیگت که آزاد بود رو هوا میچرخوندی
به چشام زل میزدی حتی یه ثانیه هم هواست جای دیگه نمیرفت انگارفکرمیکردی اگه نگام نکنی منم دیگه بیخیال میشم وبهت شیر نمیدم .....
بعضی وقتها هم بادوتا دستت بازی میکردی. ایناشاید خیلی ساده به نظر بیان ولی دل مامانی واسه همین کارهای ریزت ضعف میکرد احساس میکردم بهترین صحنه ها رو دارم تماشامیکنم صحنه های رمانتیک وعالی
شبها وقتی خیلی گرسنت میشه تا شیشه شیررو میذارم دهنت اون شونه های نازک ونازتو بالا میندازی انگار میخوای همه حواستو جمع کنی اونقدر بامزه میشی دلم میخوادبخورمت ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی