اولین روز کاری:
ماه دخترم امروز بعدازگذشت 10ماه رفتم سرکار ........
ازشب همه چی رو رو واسه پرستاری مامان جونی آماده کردم ازجمله شیرو....رو دم دست گذاشتم که مامان جون واسه رسیدگی به وروجکم دنبال اونا نگرده وهمه چی دم دست باشه .........
صبح باهزار ای کاش و......قدم برداشتم وقتی خونه رو ترک کردم خواب بودی طبق عادت قبل وازآنجایی که وقتی خوابی دلم میخواد بخورمت یه بوس جوندار ازلپ ماهت ورداشتم خیلی چسبید ولی اصلا دلم نمیخواست ترکت کنم خلاصه رها جان ماند وبابادادود ............باباداودجون بعدازمن وتقریبا 7:30خونه رو ترک مییکنه که البته اون شمارو سپرده بود دست مامان جون ورفته بود سرکار
به خاطرحق شیرم ساعت 1 اداره رو ترک کردم وبا آژانسی که قراربود به خونه برگردم به خونه برگشتم وقتی رسیدم خواب بودی
مامان جون گفت زیاد اذیتم نکرده ودخترخوبی بوده
آفرین شاه دخترم ............
بعداینکه به ناهارم رسیدم بیدارشدی ومن غرق بوست کردم ......
قربونت برم که 6 ساعت ازت دل کندن خیلی سخته ............