شاه برگ زندگیم رهای ماهم دلم گرفته ازخودم دلم گرفته ازمادرشدنم .... میترسم احساس خفگی میکنم ازاینکه نتونم مادرخوبی باشم نمیدونم .........زمان مثل برق سپری شدورهای من حالا هشت ماهه که باماست .... وقتی فکرمیکنم اشک ازچشمام جاری میشه این هشت ماه چه زودگذشت وشایدمن کارهایی بایدمیکردم که برای دردانه ام نکردم وقتی فکرمیکنم بعدازعید باید توروبذارم پیش مامان جون وبرم سرکارداغون میشم .... دلم میخوادشب تاصبح نخوابم ونگات کنم .......... دلم میخواداذیتم کنی ومن نازتوبکشم............ دلم میخواد بچسبونمت به سینم وازخودم جدات نکنم ........... دلم میخواد ............. رهای ماهم نمیدونم وقتی این مطالب رو میخونی من کجام ویا توچندسالته ولی هرچ...