واکسنهای سفیدبرفی من
عزیزم شکرخدادرواکسن دوماهگی وچهار ماهگیت مشکل خاصی واسمون پیش نیومد
واکسن دوماهگیت نسبت به چهارماهگیت بی تاب تر بودی ولی شکر خدا هر ٤ ساعت وروز دومش هر ٦
ساعت قطره استامینوفن تبت رو پایین آورد و ما این دومرحله سخت رو هر چند بیخوابی کشیدیم ولی به
سلامتی رد کردیم .
برام زدن آمپولا وشنیدن گریه تو دردناکتر از بیخوابی شبونه بود
واسه همین درواکسن چهارماهگیت بابابایی رفتی اتاق ومن بیرون منتظر نشستم هرچندصدای گریتو شنیدم ولی بازبهتراز دیدن صحنه فرو کردن سرنگ تو رونت بود .
سفیدبرفی مامان الهی فدای اون رونهای ظریفت کاش میشد این واکسنهای لعنتی همشون مثل قطره فلج اطفال بودن .
٢٦ بهمن میریم واسه واکسن پایان شش ماهگیت انشااله که به خیر میگذره ناناز مامان .
بالاخره بیست وششم واکسن شش ماهگیتم رفتیم زدیم
واسه من روزبدی بود ازشب استرس داشتم چون میدونستم که اذیت میشی فروکردن سوزن به اون رونهای ظریفت واسم صحنه اصلا جالبی نبود
وقتی خانمه گذاشتت روتخت که واکسنتو بزنه قربون اون خوش اخلاقیت برم که داشتی بهش میخندیدی ولی اونم بابیرحمی خنده توروتبدیل به گریه کرد البته خوب دستش دردنکنه چاره ای جز این نداشت
زودی بغلت کردم وبادوتابوس وبغل من آرومترشدی ....
شب خیلی تب داشتی بیقرارهم بودی هرچندبهت استامینوفن میدادم ولی بازم انگارتنت دردداشت ...
فدات شم مامان وقتی تودردداری دنیام سیاه میشه آخه کی میشه زبون بازکنی ودردتو وخواسته هاتو بازبون شیرینت بیان کنی .
حالا موندواکسن بعدی که واکسن یکسالگیته ....
قربونت برم مامااااانی روزهای خوبی پیش رو داشته باشی ماه مامان .
خوشگل مامانی 14 مرداد بابایی ومامان جون بردن واکسن یک سالگیت رو زدن ....من به علت مشغله کاری نتونستم بیام ولی همه فکرم پیش عسلم بود به بابایی سفارش کردم که اونم حتما با مامان جون بره بالا وتوی ماشین نشینه .....
تلفنی احوالتو پرسیدم بابایی گفت شکر خدا زیاد گریه نکرد ...........
الحمداله خونه هم که اومدم حالت روبه راه بود شب هم مشکلی نداشته وفقط دو بار بهت استامینوفن دادم ......
قدووزنت هم نسبتا خوب بود ......
قدت :74 وزنت :9800 گرم
گلکم علیرغم اینکه خیلی تلاش میکنم دختر توپولی نیستی ولی همین که سالمی خیلی مهمه .........
گفتن یه بارم 15 ماهگی ببرمت کنترل و18 ماهگی انشااله واکسن بعدی .............