رها کوچولورها کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
پیوندعشق ماپیوندعشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

رها سفید برفی مامان وبابا

واکسن هیجده ماهگی دخترم ............

1393/11/23 15:19
نویسنده : مامانی
1,204 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم از آنجاییکه همیشه برای واکسنات دلهره داشتم هر بار به نوعی قسمت نشده به موقع ودرست سر وقتش واکسنت رو بزنیم ...دفعه قبل به علت سرماخوردگیت کمی با تاخیر انجام شد اینبار هم هفته قبل بردمت مرکز بهداشت ساعت یازده بود درسته که قبلا گفته بودن تا ساعت 9 باید بیایین ولی چون شما تو خواب ناااز بودی دلم نیومد بیدارت کنم .ساعت 10 بیدار شدی و من هم حتی صبحونتم دادم بعد رفتیم متاسفانه خانمه گفت دیر اومدین وخلاصه موند واسه این هفته یعنی 23 بهمن ماه ............هفته قبل با مامان جونی رفته بودیم  ...چشمکآرام

این هفته ساعت 8 بیدار شدم  شمارو هم با شعر وقصه از خواب بیدار کردمخوابخواب همون شعر همیشگی که دوست داری

این شعر ............پیشی پیشی ملوسم میخوام توروو ببوسم      مامانم نمیذاره  خدایا این چه کاره

بیا با هم بازی کنیم مامان رو راضی بکنیم  بگیم پیشی تمیزه  پیش همه عزیزه ............بوسبوسبوس

همزمان با خوندن این شعر کلی ناز وبوست کردم ...بیدارشدی وبعد از یک سری مقدمات با آیسان جون رفتیم

با اینکه شب قبل برای آماده شدنت کلی باهات حرف زده بودم وبا وسایل پزشکیت ذهنتو آماده کرده بودم ولی مثل همیشه تاازدر وارد شدیم فهمیدی جریان چیه وشروع کردی به گریه وچسبیدن به من..........گریهگریهگریه

باهزار مصیبت به دخترم جییییز زدن .....خدای من کاش میشد که نذارم ولی مجبور بودم تحمل کنم .

قد ووزنتو هفته گذشته اندازه گرفته بودن

قد: 85/5                          وزن: 11/500                      دور سر :47

هزار ماشااله به دختر قدبلندم ...........

یه جیز به بازوی راستت زدن که مربوط به ام ام آر بود یه آمپول به رون چپت زدن و دوقطره هم قطره فلج اطفال

خونه که رسیدم ماشااله وضعت خوب بود ولی بعدا کمی تب کردی واست قطره استامینوفن رو قبل از رفتن شروع کرده بودم 4 ساعت بعد بازم تکرار کردم  ولی ظاهرا جای واکسن رونت درد داشت چون مدام میگفتی مامان در یعنی مامان درد دارم ....بابایی هم که ظهر اومد شروع کردی به گریه ومیگفتی بابا......جیز .............درد ..... الهی فدای اون درد گفتنت دخترم..........محبتمحبتمحبت

عسلم هنوز چند ساعتی از تزریق واکسنت نگذشته ولی امیدوارم مشکل خاصی برات پیش نیاد وبا واکسن ودردش تا 6 سالگی خداخافظی کنی ...........

نانازم درضمن امروز 23 بهمن اولین برف تبریزی اومد و همه هموطنامو شاد کرد انشااله پست بعدی عکسشو میذارم واست........بای بایبای بایبای بای

اینم یه عکس هنری از مامانت :

اینم عکس دخترم صبح روز واکسنش :" قربون اون چشمهای پف کردت "

پسندها (2)

نظرات (3)

عمه فروغ
23 بهمن 93 22:21
خدا رو شکر که این مرحله رو هم پشت سر گذاشتی عزیزم و خدا رو شکر که حالت خوبه دیگه از واکسن ها راحت شدی
مامانی
پاسخ
مرسی عمه جونم واقعا راحت شدم ..........
مامان آنيسا
25 بهمن 93 19:34
سلام عزیزم خانومی آدرس عکاسی هس 17شهریور قدیم عکاسی خانه سبز از دبیرستان الزهرا بالاتره میری به طرف شهناز
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم...........
مامان محدثه
26 بهمن 93 9:50
عزیزمممممممممممم فدات بشم وقتی مامانت میگه فدای درد گفتنت من تصور میکنم و میخوام بخورمت وقتی که خودت برا بابایت لوس میکردی. بی نهایت میخوامتتتتتتتت
مامانی
پاسخ
سلام مرسی لطف داری خاله ...خدا نکنه منم شماهمارو خیلی دوست دارم خاله های مهربونم......