رها کوچولورها کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
پیوندعشق ماپیوندعشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

رها سفید برفی مامان وبابا

سفرنامه شمال :

1393/6/14 22:21
نویسنده : مامانی
1,996 بازدید
اشتراک گذاری

گلکم ما سه روز بعداز برگزاری اولین تولدت به اتفاق مامان جون یه سفر شمال داشتیم ...........

گل نازم ما این سفر رو از مسیر خلخال .اسالم شروع وبا مسیر چالوس ..قم وتهران به پایان بردیم ..............

واما شرح سفرمون همراه با تصویر ..........

صبحانه روز اولمون تو جاده مشکین با فرشته کوچولو...........

واما موضوع کنفرانس امروز:..............دلغک

تاب بازی با بابایی:

پارک جنگلی مشکین...............

فوران محبت این پدر ودختر..............

شب تو اسالم .............اگه بگم از دیوار راست بالا میری سخنی به گزاف نگفته ام.........

شب اول تو اسالم موندیم ویه خونه موقتی گرفتیم آخه هتل  خودمون تو رامسر بود که دانشگاه علوم پزشکی هماهنگ کرده بود..............

از حیاط اونجا خیلی خوشت اومده بود هیچی کم نذاشتی وحسابی خوش گذروندی واسه خودت...........

یه رقص محلی..............

عاشق این جور نامرتب بازیها هستی ......دمپایی تعطیل و..........

رهاااااااااین چه کاریه انجام میدی؟         

چیه مامان اینجا هم نمیذاری راحت شیطونی کنم...............

صبح روز بعدش راه افتادیم تو گیسوم دریا رفتیم که شما لالا بودی ...........

وهنرآفرینی بابا ....ای ول که شمارو هم از یاد نبرده..............

واما یه آب تنی با بابای وقتی به هتل خودمون رسیدیم ............

هردوتاتون چقدر خوشگل شدین " ساعت آب گرم "

بام سبز لاهیجان روز دوم :

مادر عزیزم تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد................

گوشه ای از شیطونیات ..........

ناااااااازی دختر سر به زیرم...........

روز سوم رامسر وکاخ شاه:

دختر گرماییه من تاجوراب وکفش پات میکردم گرمت میشد وسریع اونارو میکندی.............

بذار ببینم چقدر رفت وآمد اینجاست..............

ببینم جنس این سنگها چیه؟

اینجا هم گیاه شناسیت گل کرده:

روزچهارم نمک آبرود رفتیم هوا خیلی گرم بود سوار تله کابین شدیم ولی اونقدر خسته بودی که اینچنین ناااااز لالا کردی...........بوس

اینم تیوپته که واست از همونجا خریدیم............

اینم فرغونت که مامان جون واست خرید یه دونه قرمزشم واسه هلیا خرید که الان شده کریر عروسکش.....

اینجا روز آخره داریم میریم با دریا وداع کنیم البته روزهای قبل اصلا شمارو دریا نبردم یعنی تو آب ننداختم چون میترسیدم عروسکم گرمازده بشه ...ولی بابا داود گفت اگه نذاری با دخترم برم آب آرزو به دل میمونم وبه شهرمون برنمیگردم  منم زیرباررفتم البته ......بایه شرط

اینجا محوطه هتلمونه دریا هم پشت هتله.............

همچنان پیش به سوی دریا...............

حالا رسیدیم........

اونجا کمی بازی وشیطونی کردی با بابا داود بدو بدو کنار ساحل وگل بازی...............

قربونت برم دیگه هیچی......................

جااااااااااااانا دوزلی بالام................."آخه چقدر مگه سنگینه داری زور میزنی برای بردنش"

بخورمت بازم کمه..............

اینم گل بازی:

چه ذوقی میکردی پیشی من..............

واما شرط من.....اینکه بامایو نری دریا چون هواخیلی گرم بود میترسیدم تن لطیفت بسوزه برای صورتتم حسابی ضدآفتاب کودکان مالیده بودم ................

اینجاها توام با داد وبیداد مامان جون بود داشت زهرترک میشد میگفت الان بجه غرق میشه یهویی.........

ابابایی میگه اینجا همون آهنگ همیشگی که موقع شادی کردن میخونی میخوندی اینه آهنگت .........." هه   هه    ههه   ههه"

ازانجاکه عاشق آب بازی هستی میخواستی به آب دست بزنی.............

اینجا من رفتم با بابایی عکس بندازم چند تا عکس هم از تو گرفتم............

اینجا مامان جون گفت ولش کن ببینیم چیکارمیکنه توهم دویدی به طرف دریا

اینم نقاشیهای دخترم کنار ساحل:

جاده چالوس وهنرنمایی یه کدوتنبل فروش:

شب به قم رسیدیم وباهم رفتیم زیارت دستهای کوچولوتو مالیدم حرم حضرت معصومه...............

هتلمون تو شهر مقدس قم:

صبح که از خواب بیدار شدی به ما انرژی مثبت میدادی یعنی داشتی خوشحال میشدی .............

بازرسی اتاق:

این دوتاعکس رو به زور گرفتم همش میخواستی گلهارو ورداری...........

از ماهیهای این آکواریوم به شدت ترسیده بودی ..............

شیطونک من اینجا داشتی ماهیهارو میپاییدی..............

اینجاازباباخواستم اونم امتحان کنه شاید ترست بریزه ولی بازم میترسیدی...........

صبح روز بعد ازقم به جمکران رفتیم ..............

سپس اومدیم شهرری حضرت شاه عبدالعظیم رو زیارت کردیم البته من وبابا از دور زیارت کردیم مامان جون موند حرم وما سه تایی یه سر به بازار امام رضای تهران رفتیم ومن کمی خرید کردم ناهار رو تو رستوران آفتاب میل کردیم وسپس راهی تبریز شدیم ..........

 

پسندها (3)

نظرات (6)

فروغ
17 شهریور 93 12:09
سلام.خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشته ان شاا... همیشه به سفر و شادی عکس های رها جون هم یکی از یکی خوشگلتر هستند
مامانی
پاسخ
سلام مرسی عزیزم چشماتون خوشگله
مامان الهام
18 شهریور 93 19:41
سلام عزیزم انشاالله همیشه به گردش خاله قربون عروسکش بشه که روز به روز نازتر میشه عکسا یکی از یکی خوشگل ترن خوشگلم رو ببوس
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم خدانکنه خاله ...........لطف داری چشمات خوشگله .چشم .شماهم سلناجون رو ببوس......
فرناز خاله آرسن جون
19 شهریور 93 12:53
همیشه به سفر و گردشمعلومه حسابی به رها جون و شماها خوش گذشتهعکسها عالی شدن مخصوصا دسته جمعی
مامانی
پاسخ
مرسی آره فرناز جان .جای دوستان خالی بود.لطف داری خاله بادوق وباسلیقه
(باباي نگين)
23 شهریور 93 12:49
سلام از ابراز مهر و محبت شما و نیز لینکتون سپاسگذارم . ما هم خوشحالیم که با شما آشنا شدیم . به جمع دوستان نگین خوش آمدید .من هم شما رو لینک میکنم. انشااله همیشه به شادی و سفر و زیارت باشد. برای شما و خانواده ی محترمتون سلامتی آرامش و لبخند رو آرزو میکنم. پاینده باشید.
مامانی
پاسخ
متشکرم نگین جون بایدبه بابای خوبی مثل شما افتخارکنه........
مامانی رادین
24 شهریور 93 23:06
همیشه به گردش شیرینم معلومه حسابی کیف کردی همه عکسات نازت بودن پری دریایی قشنگم
مامانی
پاسخ
مرسی خاله
آیسان
1 مهر 93 9:45
عشقکم الان توبغلم نشسته داره نانای میکنه....منم میخوام بخورمش....