رها کوچولورها کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
پیوندعشق ماپیوندعشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

رها سفید برفی مامان وبابا

چندتاعکس ازکودکی هلیا:

 سن هلیا نزدیکترین سن به سن رهای منه درنتیجه یکی از مهمترین گزینه های دوستی بارها در کودکی و نوجوانی وبزرگسالیست انشااله اگر عمری باقی باشه ........... گلم صدالبته داشتن این چندتاعکس برای هردوشما جالب خواهد بود: خیلی شیطون وماهی خاله : بولاغلار توجاده سرعین: اینم عکس هلیا باهستی توجشن تولد هستی جون: ...
1 خرداد 1393

رهاونوراجون :

این دخترپسرخاله مجیده  که تازه به دنیااومده رهاسی رفته دیدنش : آخ جون من چقدربزرگ شدم ماشااااااااله وامارهاونورا پس ازگذشت دوماه واندی : ...
1 خرداد 1393

عکسهایی از ماه دهم:

رها جون خونه خاله نفیسه: میخوام سردربیارم این چیه........... یادت باشه اصلا نمیذاشتی گل سرت رو موهات بمونه.....اینم  یه نمونش یه حرکت آذری : دیگه خسته شدم : دیگه رهاسی فرار رو بر قرار ترجیح داد: مامانی دیگه عکس گرفتن ازت خیلی سخت شده: پل زدن رها از نمای بالا: اینم چندتاعکس تو مرکزخرید الماس : اینو بابا داوود تازه برات خریده  باقروفر چهاردست و پا میره وتوام کلی ذوق میکنی: کوشی خانوم کوچولو ؟؟بیا بیرون ببینم اون روی ماهتو: ...
1 خرداد 1393

اولین خراب کاری خونه مامان جون

وااااااااااااااااااااااااااااااای فندق مامان امروز ازسرکارکه برگشتم مامان جون گفت شیطون بلات گلدونمونو شکسته ...... بله نانازی موضوع از این قرار بود که مامان جون داشته تلفنی با خاله نفیسه صحبت میکرده که شما باروروک رفتی گل گلدونو کشیدی درنتیجه گلدون افتاده شکسته ..........   ...
30 ارديبهشت 1393

اولین روز کاری:

ماه دخترم امروز بعدازگذشت 10ماه رفتم سرکار ........ ازشب همه چی رو رو واسه پرستاری مامان جونی آماده کردم ازجمله شیرو....رو دم دست گذاشتم که مامان جون واسه رسیدگی به وروجکم دنبال اونا نگرده وهمه چی دم دست باشه ......... صبح باهزار ای کاش و......قدم برداشتم وقتی خونه رو ترک کردم خواب بودی طبق عادت قبل وازآنجایی که وقتی خوابی دلم میخواد بخورمت یه بوس جوندار ازلپ ماهت ورداشتم خیلی چسبید ولی اصلا دلم نمیخواست ترکت کنم خلاصه رها جان ماند وبابادادود  ............باباداودجون بعدازمن وتقریبا 7:30خونه رو ترک مییکنه که البته اون شمارو سپرده بود دست مامان جون ورفته بود سرکار به خاطرحق شیرم ساعت 1 اداره رو ترک کردم وبا آژانسی که قراربود ...
20 ارديبهشت 1393

عکسهای سفر کربلا :

رها درفرودگاه تبریزدرحال انتظار : فرودگاه بغداد :                   این هدیه هارو توهواپیما به رهاجون دادن : یه نمونه ازشیطونیهای وروجکم که رفته داخل ساک: رها درکاظمین : رهادرکربلا : بین الحرمین درشب : اینجا با بابایی مقابل حرم حضرت ابوالفضل وکفشداری شماره 4 منتظر من نشسته بودین : خوشگلم خوابیده بود مجبورا درحال خواب عکس گرفتیم چون فرصت کم بود : این ضریح نورانی ضریح امام حسینه : ضریح نورانی حضرت عباس وابراز اردادت بابایی : ...
19 ارديبهشت 1393

یک سری عکس از اولین عید عسلم :

فدات شم که شدیدا خوابت میومد : ماه مامان رفت که با بابایی لالا کنه : ازخواب که بیدارشدی این عکسهای ناز رو  گرفتم :  عموستاردست شمادردنکنه : اینم دوتاعکس با خاله نفیسه :   این دوتا عروسک خوشگل رو طی سفر واست خریدیم که دلت واسه خروسه ضعف میرفت : سفرکه رفتیم سبزی هفت سینمون زردوپژمرده شده بود باباجون عزیزاین سبزی رو جایگزین سبزی ماکرده بود که هفت سینمون به هم نخوره دستش دردنکنه که این قدر به فکرماست ... این لباسهارو از آستارا واست خریدیم : مجموعه ای از عیدی و لباسهایی که واست خریدیم : عیدی عمه سیمین دستشون دردنکن...
17 ارديبهشت 1393

اااااااااااااااااای خدا..............

یه خبرفوری : خبری که نمیتونه کسی رو اندازه من ذوق زده کنه طوری که دستام یاری نمیکنن برای تایپ..... اگه گفتی حبه انگور مامان اون خبرچیه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ااااااااااااااااااااای خدا کوچولوی یروز من 10 ماهه امروز من خانوووووووووووووم شده یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی امشب درست ساعت 10:40 دقیقه شب موقع رفتن به پایین با باباداود مهربونش از من "بای بای " کرد الهی من قربون اون مشت کوچولوت برم که هنوز بلدنیستی پنجتو بازکنی وبه حالت مشت بای بای میکنی .. چه صحنه بامزه ای   خدای من دلم میخواست درسته قورتت بدم .... البته عصر مامان گفت که امیرآقا وهلیا داشتن میرفتن بیرون ازش بای بای کردن اونم یاد...
17 ارديبهشت 1393