رها کوچولورها کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
پیوندعشق ماپیوندعشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

رها سفید برفی مامان وبابا

برای یگانه فرزندم:

 ناز مادر: آن زمان كه مرا پير و از كار افتاده يافتي: اگر هنگام غذا خوزدن لباس هايم را كثيف كردم ويا نتوانستم لباسهايم را بپوشم..... اگر صحبت هايم تكراري وخسته كننده است .... صبور باش ودركم كن ...... يادت بياور وقتي كوچك بودي مجبور ميشدم بارها و بارها داستاني رو برايت تعريف كنم .... وقتي بي خبر از پيشرفت ها ودنياي امروز سوالاتي ميكنم با تمسخر به من ننگر.... وقتي براي اداي كلمات يا مطلبي حافظه ام ياري نمي كند فرصت بده وعصباني نشو... وقتي پاهايم توان راه رفتن ندارند  دستانت را به من بده همانگونه كه تو اولين قدم هايت را كنار من بر مي داشتي... ياريم كن همانگونه كه من ياريت كردم.... كمك كن تا با نيرو وشكي...
17 ارديبهشت 1393

سفرنامه کربلا :

خدانصیب همه ارزومندها بکنه مامورخه 93/1/31روزیکشنبه درست مصادف باسالروز ولادت حضرت زهرا راهی سفر شدیم  البته بدنیست اینجا یادی هم ازمادربسیار مهربان وفداکارم بکنم که همیشه مثل یه کوه پشتمه وزحمت رها جان بیشتر ازمن رو دوششه .......... مادرم دوستت دارم بینهایت ..........   خلاصه : هواپیما همان روز وبا 2 ساعت تاخیر یعنی ساعت 10 با یک ساعت وچهل وپنج دقیقه پرواز مارادرفرودگاه بغداد فرود اورد ... ازاونجابااتوبوس راهی کاظمین شدیم یک شب یعنی همان روز میلاد مهمان حضرت موسی بن جعفر و امام جواد بودیم روز بعد صبح راهی کربلا شدیم وسه روز برپاهای حضرت عباس وامام حسین بوسه زدیم صبح روز چهارم راهی نجف...
15 ارديبهشت 1393

ده ماهگی عسلی :

عسل مامان .......... فرشته کربلایی من .............. ده ماهگیت مبارک عزیزدلم  انشااله که صدسال زنده باشی . شیطونک مامان الان دیگه به راحتی وبه سرعت چهاردست وپامیری از پایه مبل وغیره میگیری بلند میشی میخوای قدم ورداری وکلی کارات پیشرفته تر شده ....... همه اطرافیان رو کاملا میشناسی موقع رفتن من گریه سر میدی وحسابی درحال کشف اطراف ومحیط خودت هستی شادوسرحال باشی مامانی من فندق مامان نقش جاروشارژی روهم خوب بازی میکنه یعنی هرجاچیزی اعم ازخوردنی وغیرخوردنی میبینه ورمیداره میذاره دهنش یعنی حسابی خطرافرینه ........ مامانی امروزبردمت بهداشت یعنی واسه پایان نه ماهگیت قدووزنتو اندازه گرفت گفت شکرخداخوبه .. این رو...
15 ارديبهشت 1393

لباسهای عروسکم که از کربلا ونجف خریدیم ...........

  اینم کفشای دخترم : اینم یه لحاف با روبالش : اینم هلی کوپتر و اسبش : نانازم این اسب رو بابایی یه روز تنها رفته بود زیارت موقع برگشتن خریده بود خیلی دوسش داری وقتی میذاریمت روش صدادرمیاری میگی ای ای ای ای ای ............... ...
13 ارديبهشت 1393

اولین هایی از رها

اولین عکس رها در بیمارستان: اولین عکس رها درآغوش باباداود : اولین کوتاه کردن مو : اولین عاشورا سال ٩٢ : اولین انگشت به دهان شدن : اولین یلدای رهاجون وگوسفندسواری خونه خاله نفیسه : اولین باری روی روروک گذاشتمت : اولین باری که بهت تل زدم : اولین کاردستی که برات درست کردم :   اولین هدیه یلدا که مامان جون زحمت کشیده : اولین النگووآویز : اولین غریبی کردن گل دخترم : اولین هدیه که خاله لیلا وقتی باراول رفتیم خونشون زحمتشو کشید :  اول عکس اتلیه "مراسم خاله نفیسه وقتی ٥٥ روزه بودی"  اولین بارکه موهای نازتو خرگو...
13 ارديبهشت 1393

سرماخوردگی مامانی:

عسلم این روزها شدیدا سرما خوردی  مدام واست پنبه ریز عوض میکنم مامانی تب هم داری دیشب ٢ ساعت همش گریه کردی آخه دل پیچه داشتی  ......نمیدونی چقدر غصه میخورم کاش من مریض بشم ولی نانازم نه........... خوشگلم دوباردکتربردمت ازوقتی به دنیا اومدی این بارسومه که سرمامیخوری  ................ فدات بشم که آخراین سرماخوردگی نکبت به اینجا کشید خون جیگر شدم عزیزمامان . زبون بسنه خوشگل مامان قربونت برم که به همین زودیا زوار امام حسینی ...... امام حسین خودش شفات بده نانازم. امروز بابایی رفت واست یه آغوشی خرید که اونجا راحت بغلت کنه مامانی ......... ...
12 ارديبهشت 1393

نه ماهگیت مبارک جیگرم :

فندق مامان امروز ١٢ فروردینه ونهمین ماهگردت . جیگرمامان توازامروز وارد نه ماهگیت شدی اونقدر خواستنی وماه شدی که نگو هرچه قدر بزرگترمیشی زیباترهم میشی مامان جونش درمیره واسه اینکه رهاش یه گرم تپل تر بشه این روزها کارم شدن دنبال تو دویدن چون دیگه حسابی مسلط شدی به چهاردست وپارفتن یه ذره غفلت که میکنم میری خودتو یه جایی میکوبی وصدات درمیاد شیطونک من خوشگل مامان حسابی خانوم شدی دیگه سه الی چهارنوبت غذا میخوری   ١٤ فروردین ١٣٩٣برای بار اول با بابایی رفتی حموم وااااااااااااای که بابایی چه ذوقی میکرد . نانازم تاحال همش با مامان جون رفتی استحمام فقط یه بار با من ودوبار باخاله رعنا ...... ...
28 فروردين 1393