رها کوچولورها کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
پیوندعشق ماپیوندعشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

رها سفید برفی مامان وبابا

یه تولد خیلی مختصر:

ناز مامان از انجایی که روز تولد شما درست مصادف باساگرد ازدواج ماست دیروز عصر با بابایی به قصد خوردن شام تو رستوران بیرون رفتیم ولی بابایی گفت به نظرت بهتر نیست یه کیک کوچولویی بخریم به همه بگیم بیان ودراین شادی ماسهیم باشن .     منم موافقت کردم ورفتیم از تکدرخت یه کیک کوچولو خریدیم به خاله لیلا اینازنگ زدیم وگفتیم اوناهم پاشن بیان خونه مامان جون که خاله نفیسه اینا هم بودن ..... خلاصه ماکه رسیدیم هنوز لیلا اینا نیومده بودن بعد نیم ساعت اومدن کمی شادی کردیم وکیک خوردیم ورها جونم نانای کرد وبقیه ماجرا موند واسه 27 مرداد............ درضمن عموستار زحمت کشیده بود وواست یه سری کتاب شعر خوشگل خریده بود ....
13 مرداد 1393

عزیزترینم...

امروز به تو فکر می کنم به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود دنیایم با تو آغاز شد تولدت مبارک   ...
12 مرداد 1393

یک ساله شدنت مبارک...

تواین روز پرازعشق توباخنده شکفتی                     بایه گریه ساده به دنیا بله گفتی ببین  تو  آسمونا  پر از نور  و پرندس                       توقلبا پر عشقه رو لبها پرخندس تا توهستی وچشمات بهونس واسه خوندن             همین شعروترانه تودنیای مازندس            واس...
12 مرداد 1393

گلبرگم......... تولدت مبااااااااااااارک..........

دخترم : دختر تکدانه وبی نظیرم حضورت حادثه ایست در زندگیم که میستایمش ..... ثانیه های باتو بودن قله های آرزوی من است........ من افتخار این صعود را هرگز از یاد نخواهم برد ................ زیباترین حادثه زندگیم ................. شاه برگ دفتر سرنوشتم ................. تابستان رازیباتر کردی تقویم را سرافراز و عدد"12" رابه یادماندنی ترین رقم گلکم به خاطر آرامشی که به ما بخشیدی ازت متشکرم .......... به خاطر نام مقدس مادری که به من ارزانی داشتی هزاران بار میبوسمت .............. " تولدت مبارک" متن اس ام اسی که درست ساعت 10:10من برای بابا...
12 مرداد 1393

خاطره زایمانم:

عزیزم امشب اومدم پس از مدتها خاطره زایمانمو واست تعریف کنم .....پنجشنبه که رفتم دکتر گفت باید بری شنبه بستری بشی خیلی میترسیدم خیلی.......... واما خاطره اون شب وزایمان : عسلم سال قبل این موقع آخرین ساعتهای باهم بودنمون بود......... یادمه این ساعت بابا داود گفت بهتره امشب زو د به رخت خواب بریم که فردا راه سختی در پیش داریم . درسته منم به ظاهر به قصد خواب به رخت خواب رفتم ولی واقعیتش از استرس و ترس نتونستم درست حسابی بخوابم......... خلاصه هرطوری بود شب رو صبح کردم گلکم به گمونم  فرشته ها بهت خبر داده بودن که صبح فردا زمینی میشی چون خیلی تکون تکون میخوردی وشیطونی میکردی منم لذت میبردم  واحساس دلتنگ...
11 مرداد 1393

یک قدمی تولد عروسکمان :

عزیزدلم ............. علیرغم  اینکه سفارش تزیینات تولدتو با یه تم زیبا به غزاله جان زحمت دادم ولی چند روزیه  که با آیسان جان سرگرم راست وریست کردن یک سری وسایل دیگه هستیم ..... میشه گفت تقریبا همه چی آمادس و یه سری ریزه کاری مونده و از همه مهمتر طراحی متن کارت تولدت که ساختن شاسیش به عهده آیسان وخودم بوده و طراحی متن داخل کارت که به غزاله جان سپردم. انشااله به زودی آماده میشه وما همه دوستان وعزیزان رو به جشن تولد یکسالگیت که مورخه 93/5/27 تو خونمون برپاست دعوت میکنیم .   ...
10 مرداد 1393

عید فطر برعاشقان مبارک باد :

گل نازم امسال دومین عید فطره که کنارمی ومیشه گفت که عید فطر اولین عید زیبای مسلموناس که گل تکدانه من برای دومین باره تجربش میکنه پارسال عید فطر تو همش 7 روزه بودی ناااااااازی فدات شم یاد اون روزها بخیر .......... اینم تقدیم به گل بی همتایم رها جان ........ .. ...
7 مرداد 1393

دستم بگرفت و ..............

دستم بگرفت وپابه پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت ........... دختر نازم این روزها دیگه کاملا راه افتادی وقشنگ راه میری درسته وقتی چیزی جلو رات باشه هنوز بلد نیستی ردش کنی ولی شکر خدا خوب راه افتادی جالبه که باقدمهای لرزونت گاهی باخودت وسایل هم حمل میکنی ....ازجمله لحافت .عروسکت سفید برفی من .........من که وقتی پاهای سالمتو میبینم وقتی میبینم راه میری وقتی میبینم پاهات هیچ مشکلی نداره ....خدای نکرده کج نیست یکی از یکی بلندتر نیست هزار بار میگم خدایا شکرت گلکم من که سروکارم بااین جور کودکانه من که روزی با چند بچه مواجهم که اسیر اغوش ماد وبیمارستان ودکترن قدر این نعمت رو شاید بیشتر ازسایر مادرها بدونم ..........
4 مرداد 1393

سومین مرواریدت مبارک:

فرشته مامان بهتره بدونی در این سن یعنی یازده ماهگی سه تا از مرواریدات شکفته یودن ..... ازوقتی دندون بالایی یعنی پیش  سمت چپت جوونه زده هرچی دستت میاد گاز میگیری ..... امان از دست باباجون که بدآموزت میکنه ودستشو میده بهت که گازبگیری وشادی کنی...... وقتی هم بهش میگم بچه بد عادت میشه ویه موقع دیدی بچه های دیگه رو گاز گرفت میگه: واسه من دلخوشی قندعسلم  مهمه ..............واااالا چی بگم ........ ...
27 تير 1393